دل نوشته عشق تو قصه هاست ؛ خاص بودن .

تکلیفت با ادمای دنیات نامعلوم نمی دونم ونمیشناسم حس لعنتیو گاهی دلم برای کسی تنگ میشه که ازش متنفرم نگاش میکنم حرفا وخاطرات داد میزنن دل تنگشی وقتی دلت از همه میگیره وقتی باهر پلک زدن گرمای اشکو تو چشام حس میکنم فقط دوتا دست همیشه کمکم کرده یه اغوش بوده بی منت بغلم کرده یه چشم بوده همیشه پام وایساده ولی تاابد به قلبم مدیون میمونم تقاص بی فکریمو اون میده بدشدم بد بودم نباید قلبمو حسمو شادیمو غممو باکسی سهیم میشدم ادمی که ازشکستن دل ابایی نداره واز زمین زدن ادم لذت میبره بارها وبارها باید خداروشکر کنم دستام هنوز بغلم میکنن هنوز چشام باهام همراهن هنوز پاهام سنگین دردوغمهامو تاب میارن هروقت خواستم بگذرم نشد میگم وقتی یاده خاطره های خوب میفتی بگو بخاطر تمام لحظه های خوبی که داد بخشیدم وحلال کردم گاهی حرفا وتکرارش انقدر بد اتیشم میزنه انقدر بد دلمو میسوزنه .اسمون قبلا خیلی قشنگ بود نگاش میکردم تنها دغدغم ستاره ها رو دیدنو لذت بردن وماه نگاه کردنو کیف کردن بود رفتم اسمونو ببینم وبخوابم زیر نور مهتاب بگم لقه هرچی غمه نشد نمیشه قلبم داره له میشه غم دلم میشه اشک تو تنهایام روزها گذشت وقتی بعد ازیه مدت میایی فکر میکنی باخودت میگی بابا خیلی احمقی ازمرحله پرت عشق سیری چند یه مدت دست رشته بودی انقدر شعر خوندی خوندی وخوندی فکر نکردی تو چه قرنی هستی فکر کردی حستو دلت برای کسی که دوسش داری مهمه چی شد چی بودی براش وقتی تو تنهایات جواب سوالتو به خودت میدی دنیا وزندگی چه سخت وغیر تحمل میشه یادت می افته عه   اونم بهت گفته براش چی هستی عه گفت خوب مالی بودی عه گفت .وخدا هم دست بکشه روسرت ازبالا بیاد چایینو بغلت کنه بازم اشکاتن که میگن دلمو سوزوند حلالش نمیکنم هنوز رد نوازشش رو قلبم تیر میکشه هنوز .هنوز وهنوز وهنوز هنوز .بایاداوری هرکدومش قلبم میسوزهخوابشو میبینم دستشو میگیرم بچه ایو بغلم میبنم صداش میکنم باهاش تو خواب زندگی میکنم ازخواب میپرم ونگاهش میکنم هست هست هست غم دنیامو تکمیل میکنه دنیای بی سروته پراز کثافت حرفا وعهدا رو مینویسیم .قولهارو میگیریم قلبیو درگیرمیکنیم لعنت به این دنیا دستمریزاد به رسم مردونگی ودلدادگی که ازاین به راه درستم همرنگ جماعت شدنو  قبله ام نامردو نامردیه صداقت توعشق تواین بازار خریدار نداره